دلنوشته ای از زبان یک محب امام زمان (عج) و حافظ شیرازی
✅ حلالم کن مهدی جان
حلالم کن اگر تنها و بییار و یاور روزگار در بیابان میگذرانی؛
حلالم کن اگر برای فرجت دعا نکردم، چون به کارهای دیگری مشغول بودم، کارهایی که هر قدر هم ارزشمند باشند به پای عشق تو نمیرسند؛
خجالت زده و شرمندهام از تو ای غریب فاطمه، چرا که نتوانستهام انجام وظیفه کنم و حقت بر گردنم را ادا کنم؛
رو سیاهم، ببخش مهدی جان:
چگونه سر ز خجالت بر آورم بر دوست
که خدمتی بسزا بر نیامد از دستم
دیشب از تنهایی بیخوابی گرفته بودم و نفسم داشت بند میآمد و قلبم داشت از تپش میایستاد که به یاد امام این زمان، یوسف گمگشته افتادم:
شب تنهاییم در قصد جان بود
خیالش لطفهای بیکران کرد
اشتیاقم به دیدار و ملاقاتش نو شد، به حدی که گمان میکردم هر لحظه ممکن است از اشتیاقش جان دهم:
صبا گر چاره داری وقت وقت است
که درد اشتیاقم قصد جان کرد
خیالم همه متوجه حضرت دوست شد، امامی که قدرش را ندانستهام تاکنون:
چنان پر شد فضای سینه از دوست
که فکر خویش گم شد از ضمیرم
با خودم گفتم چرا عمر گرانبها را بی مهدی طی کردم:
عمر بگذشت به بیحاصلی و بوالهوسی
ای پسر جام میام ده که به پیری برسی
با خودم گفتم مگر این جهان چه دارد که اشرف مخلوقات، این بنی آدم (بیوفا) ابرمرد عالم حضرت بقیه الله را رها کرده و به شیرینیهای بیدوام و زودگذری قانع شده است:
چه شِکَرهاست در این شهر که قانع شدهاند
شاهبازان طریقت به مقام مگسی
با خودم گفتم خوب باشیم یا بد، زمان بیوقفه میگذرد و آخر کار، پشیمانی ناشی از کمکاری برای مهدی سراغمان میآید:
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
وه که بس بیخبر از غلغل چندین جرسی
با خودم گفتم حیف است که اینقدر خودم را پست و اسیر قفس دنیا کردهام، بال میگشایم و در آسمان عشق مهدی به پرواز میآیم:
بال بگشا و صفیر از شجر طوبی زن
حیف باشد چو تو مرغی که اسیر قفسی
به یاد ایامی افتادم که با عشقش سر میکردم، چه روزگاری بود یا رب آن روزها:
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر شد
باقی همه بیحاصلی و بیخبری بود
حال اگر به سویش بازنگردم، به سوی که روم، عاشقِ که شوم بهتر از اباصالح، پدر صالح من، ما، همه:
گر بر کَنَم دل از تو و بردارم از تو مهر
آن مهر بر که افکنم، آن دل کجا برم
یا رب سببی ساز که باز هم روی سوی مهدی کنیم، باز عاشق دلسوخته و مخلصش شویم و دلمان را از مهر آن شاه خوبان لبریز و سرشار کنیم:
صبا خاک وجود ما بدان عالیجناب انداز
بود کان شاه خوبان را نظر بر منظر اندازیم
در این روزگار عجیب و واقعاً آخرالزمانی، از سویی، غمگین فراق و دوری امام غریب بودن درد و بددردی است و از سوی دیگر، تحقیر و تمسخر بیخبران درد و بددردی دیگر، اما غم مخور که آنکه باید ببیند میبیند و اوست حاکم عادل، حال ما هم خوب میشود به ظهورش، غم مخور:
حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب
جمله میداند خدای حالگردان غم مخور
عاشق مهدی باید به خودش ببالد که در این روزگار آخرالزمان سخت و دشوار و غبارآلود و پرفتنه و پرالتهاب، نوح زمان را دارد، و کشتی مرادمان مهدی (عج) نجاتبخش مریدان خواهد بود، جای غمی نیست، تا مهدی را داریم غم نداریم:
ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی برکَنَد
چون تو را نوح است کشتیبان ز توفان غم مخور
مهربانترین و دلسوزترین پدر عالم، مهدی است که جویای حال تمام فرزندانش است، فقط باید ما هم رویمان را سوی او کنیم، باید بکوشیم با نیات و کارهایمان موجب شادیاش شویم، در این صورت او به ما مشتاق است و او سوی ما خواهد آمد، در واقع، ما در پرده و حجاب غیبتیم، نه مهدی، گناه ما همان پرده است که اگر نباشد دیده به جمالش روشن میشود:
او را به چشم پاک توان دید چون هلال
هر دیده جای جلوة آن ماه پاره نیست
هر چه بگویم حق مطلب را نمیتوانم در عشق مهدیام ادا کنم، پس سخن کوتاه میکنم:
دردمندی من سوختة زار و نزار
ظاهراً حاجت تقریر و بیان این همه نیست
فقط این جمله را میگویم و یا علی، کسی از یوسففروشی سود نکرد، ما هم نخواهیم کرد، فروختن یوسف فاطمه به پول و مال و ماشین و ... ضرر است، نه سود، خواهی دید:
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آنکه یوسف به زر ناسره بفروخته بود
در آن شب تاریک و هراسناک، شعر حافظ و مدح شاه شاهان بسیار زیبا و دلنشین بود. یک بیتش صدها کتاب میارزد، خداوند رحمتش کند:
دیدیم شعر دلکش حافظ به مدح شاه
یک بیت از این قصیده به از صد رساله بود
👈👈 موفق و موید باشید، التماس دعای فرج
✅ جهت سلامتی، تعجیل و تسهیل در ظهور مظلومترین امام، مهدی (عج): صلوات با ذکر فرج
نقش: امام دوازدهم شیعه